پوچ

ساخت وبلاگ

ی قسمتی ازدورهمی رودیدم،اریاعظیمی نژادمهمونشون بود،خیلی برام جالب بودمیگف داشتن رگ قلبشوانژیومیکردن یهورگه پاره میشه این ی مدتی میره توکما،دقیق نمیدونم چقد،ولی حرفاشوبامغزاستخونم میفهمیدم،من توکمانرفتم ولی یادته پارسال توهمین وب گفتم دیشب داشتم می مردم انگاربعدیهویی برگشتم؟بعدواست ی پست کامل توضیح دادموتهش گفتم باتوضیح نمیشه کاملشوفهمیدبایدادم خودش تجربه کنه؟اونموقه تونت سرچ کرده بودم ادمایی ک همینوتجربه کرده بودن خوندم دیدم شبیه حس خودمه؟یادمه هیچکس باورنمیکرد،صباایناکه میگفتن توزیادراجب مرگ وخدافک میکنی واسه همین اینم خواب بوده فک میکنی خواب نبوده،درحالی ک من تایه حدمعقولی فک میکنم ب مرگ واینکه ادم خوبی باشم توفرصتی ک دارم ک بعدازمرگم کسی ازمردنم ونبودنم ناراحتم نشدحداقل خوشحال نباشه نگه خوب شداین مردراحت شدیم،اونم شایدهرچن ناه ی باربیادتوذهنم وبش فک کنم،باخدام درحدمعقول ی وقتایی حس تنهایی کنم یاازش کمک بخوام یابخوام تشکرکنم حرف میزنم وگرنه خب مریم مقدس نیستم ک ۲۴ساعت بخوام درگیراین چیزاباشم ک!بعدشم اکثرچیزایی ک تونت خوندم ادمایی بودن ک اصن ایرانی نبودن مسلمونم نبودن اینوتجربه کرده بودن عین چیزی ک من تجربه کردمو،داداشمم میگف بخاطرفشاردرسه!ب درس زیادفک نکن ازخستگیته:/ولی امروزحرفای عظیمی نژادوشنیدم دیدم چقدعین تجربه ی منه ولی واسه اون طولانی تربوده،من نمیدونم دقیقاچقدتجربه ی من طول کشیدچون اصن تواون خلا زمان وجودنداش دنیای مادی نبوداصن!ولی میگف اکثرادمامیترسن ازمرگ ولی اگه تجربش کنن میبینن انقدخوبه ک حتی ارزوش میکنن.راس میگه ارامشی ک من تواون فضاتجربه کردم اصن قابل توصیف نیس،اصن شبیه ارامشای این دنیانیس نمیشه توضیحش داداصن تواین دنیانمیشه تجربش کردچون مادی نیس،یه حرفیم میزدکه واسن خیلی اشنابود،قشنگ درکش میکردم،میگف بعدازاینکه برمیگرده ادم،ی حس پوچی بش دس میده ک چقدهمه چی پوچه،ولی درعین حال چقدمهم وبااهمیته چقدارزشمنده همه چی،راس میگف قشنگ یادمه وقتی داشتم تواون تاریکی ب سمت اون نورحرکت میکردم انگارکل زندگیمواتفاقاشوداشتم مرورمیکردم ولی ی حس تنهایی داشتم ک خودمم وخودم‌،ک هرچی وهرکی تودنیابوده دیگه اهمیتی نداره چون اینجاهیچی نیس،حس میکردم اصن هیچی اونجوری ک فک میکردم اهمیت نداره اصن هیچی اهمیت نداره ومن چقدالکی درگیرهمه چیزم.میگف کسایی ک برمیگردن دیگه نگاهشون عوض میشه ب همه چی هم پوچ میشه هم درعین حال ارزشمند

ی چیزیم ک حالااینوزیادروش اطمینان ندارم ولی یادته گفتم من قبلنابه خوابام اصن اعتقادنداشتم؟چون ازنظرعلمی چیزاییه ک تومغزادمه بستگی ب حال وروززندگی واقعیش ی سیگنالایی ک فعال شه اوناروتوخواب میبینه،هرسیگنالی ک تومغزفعال شه همونومیبینه،ولی ازیه تایمی ب بعدیادته گفتم هرخوابی دیدم بعدازیه مدت واقعی شدواتفاق افتاد؟اینم میگف همین اتفاق واسش افتاده

البته این ی موردوزیادبش اعتقادندارم ولی خب بقیشوچرادقیقاتجربش کردم

باعث شددوباره یادش بیفتم وحواسم ب اون چیزی ک تجربش کردم باشه ک همه چیزایی گ توزندگیم هس ی جوردیگه بایدبش نگاکنم.

ی اتفاق جالبیم ک گف ده سال شنواییشوازدس داده بوده.فک کن ی موزیسین شنواییشوازدس بده

منویاداین تیکه ازکتاب جزازکل انداخت که هیچوقت نمیشنویدکه ورزشکاری درحادثه ای فجیع حس بویایی اش راازدست بدهد

اگه کائنات بخواددرسی دردناک ب ماانسان هابدهدکه ب هیچ دردمون هم نمیخوره،مثل روزروشن است که ورزشکاربایدپایش راازدس بدهد،نقاش چشمش را،فیلسوف عقلش،اهنگسازگوشش اشپزهم زبانش

خواستم سوپرایزشی نشد...
ما را در سایت خواستم سوپرایزشی نشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : horof بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 20:10